ساقی [شعر]

ساخت وبلاگ
  به شکلی به‌ظاهر عجیب اما به‌تمامی پذیرفتنی و دریافتنی، امشب فرصتی شد برای فکرکردنِ من. به این که چندماهِ گذشته چه از سرِ ما گذشته. ما! بی‌اختیار، ما در کلامم است. نه دیگر من. یادم می‌آید ک ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 201 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 3:44

همه چیز عینِ هیچ وقت. امشب، مثلِ هیچ وقت نیست که دارم برای وبلاگ می‌نویسم. بی‌حس. چیزی مثلِ یک مار درونم می‌چرخد و احساسِ حقارت، نه، ندامت می‌کنم. چادر خط‌خط... امشب مثلِ هیچ وقت نیست که گوش به هاونیاز داده‌ام که صدای صافِ آینور گوشت از تنم می‌تراشد. چهارراه حافظیه به سمتِ اطلسی. آن ساختمانی که دارند می‌سازند، یا شاید تخریبش کرده‌اند که رهایش کنند. همۀ خاطراتِ تلخ. همۀ خطرات. همۀ تنفرها از ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : کنده,شخصی, نویسنده : 6glancesf بازدید : 244 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1396 ساعت: 4:57

شعلۀ اشیاء خاکستر شده ست رنگ‌ها، ساییده از آسیبِ آب ابرهای دوده‌رنگِ همچو اندوهی غلیظ در دلِ هر گودِ آب و هوا چون فشارِ آرواره چون سکوت سخت استاده ست بر گورستان   در میانِ این هزاران نامِ خفته روی سنگ این هزاران نامِ بیدارِ سخن‌چینِ زمان مردِ بارانی‌پوش ایستاده به‌درنگ وز پیِ اندی ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 233 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 2:48

  چیزها را به ما نمی‌آموزند؛ بلکه از ما پنهان می‌کنند. چرا؟ چون از مسئولیتِ چیزها می‌هراسند. چون نمی‌توانند شکوه و عظمتِ چیزها را چنان که باید بنمایانند؛ پس پشتِ تحقیر، پنهان‌شان می‌کنند. هیچ چیزی را نمی‌شود آموزش داد، مگر با دست و دلی که مثلِ بید می‌لرزند.   حالا من با صدایی لرزان می‌ ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 23:06

-         مگر نه قفل‌های بسته، لبانی نومید اند؟ -         اما کدام لب است که در آرزوی بوسه‌های تازه، خاطره‌بازی نمی‌کند؟   ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 227 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 23:06

هیچ سخنِ درستی نیست که برآمده از پرت‌وپلا نباشد.   همگان به ظلماتِ دوزخ وارد می‌شوند؛ ستمگاران در آن رها می‌شوند و پرهیزگاران از آن رها می‌شوند. (برداشته از آیات 71 و 72 مریم) ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 224 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 23:06

  تکرارِ لمــسِ ســرد در رفـت و بـازگشت بر صفـحۀ خامـوشِ موبایـل در بـی‌قراریِ خامـوشِ مـرد در راهِ درازِ هرروزِ کار در لمسِ انتظار که قلبی ست بی‌تپش خاموش سرد در جیب یا که دست   در چرتِ پاره‌اش هر روز رؤیای الکنی ست: مرد از فشارِ جمعیّت به تقلّا با استخوانِ خرد می‌گذرد خوشه‌ای ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 231 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 23:06

            موبایل           مرد و زن، با فاصله، روی نیمکتی در خیابانِ ارم نشسته بودند. مرد خم شده بود و دست‌هایش را به ران‌ها تکیه داده بود و سرش را پایین انداخته بود. زن راست نشسته بود و با شال‌گردنش ور می‌رفت. زن گفت: «بریم؟» مرد چیزی نگفت. حرکتی هم نکرد. فقط نفسی عمیق کشید. زن گفت: «همم؟» مرد همان‌طور سربه‌زیرانداخته گفت: «خب تو که هنوز هیچ‌چی نگفته‌ی.» زن گفت: «چرا دیگه! پس نیم‌ساعت‌ـه دارم چی‌کار می‌کنم؟» مرد راست نشست. به زن نگاه نمی‌کرد. گفت: «اصلِ مطلبُ نگفته‌ی هنوز.» زن گفت: «اصلِ مطلب؟» مرد رو کرد به زن و در چشم‌های او خیره شد و سرش را تکان داد. زن چشم از چشمِ مرد برداشت و رو گرداند. دختری تنها داشت دور می‌شد. زن گفت: «اصلِ مطلب همین‌ـه دیگه!» مرد سنگین به زن نگاه می‌کرد؛ گفت: «ینی به همین سادگی؟» زن به مرد رو کرد و به چشم‌هایش زل زد؛ مهربان گفت: «آره! مگه چی‌ـه؟!» مرد رو گرداند و گفت: «چه می‌دونم... آخه فکر می‌کردم خیلی بدتر از این باشه.» زن گفت: «نه. اون‌طورا ـم که تو فکر می‌کردی نیس.» مرد به زن خیره شد. مکثی کرد. بعد هر دو دست‌اش را سرِ زانو ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه موبایل,دانلود کتاب موبایل داستان کوتاه,کتاب موبایل داستان های کوتاه, نویسنده : 6glancesf بازدید : 206 تاريخ : چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت: 15:46

شعرِ معاصر داعیۀ نگاهِ تازه دارد و این نگاهِ تازه را در فرم‌های تازه و زبانِ تازه متجلّی می‌کند؛ اما زبانِ تازه منجر به نگاهِ تازه در میانِ خوانندگان نشده است.   نگاهِ تازۀ شعرِ معاصر در فرم تازه‌اش باقی می‌ماند و منجمد می‌شود و راه به دلِ خواننده نمی‌یابد. ۱۴ آذر ۹۵   چون زبانِ فارسی یا دیگر به شعر نیازی ندارد یا نیازش بسیار اندک است. چه، شعر، قوام و نظمِ زبان در پویایی ست ولی زبانی که مقاوم شده باشد، دیگر به شعر نیاز ندارد. ۱۵ آذر ۹۵     ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 218 تاريخ : چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت: 15:46

  ما قلعه‌هایی هستیم با صد نگاهبانِ هراس و دیوارهای سنگ و سکوت‌مان را که حافظانِ قلب‌هامان اند به فال می‌گیریم ولی هیچ‌کس نمی‌آید که دری نیست که دری تنگ حتی نیست تا مسیحا از آن بدمد و تمنّای بیگانه شعله‌ور شود   ما قلعه‌هایی دور ایم و فیضِ ما کور است و دیده‌بان‌مان هیچ نمی‌بیند و از دور صدا می‌آید صدای بیگانه   بر قلعه‌های فروبسته هر روز که می‌دمد روزِ حسرت است که هرگز دستی گشاده قلبِ تنگِ ما را لمس نمی‌کند   **   کجاست قلعۀ بی‌حصار دیوارهایش آیینه درهایش همیشه باز بی دیده‌بان بی پاسبان تا هر که می‌خواهد بی ترس وارد شود بی ترس دلِ نابِ طلا را لمس کند و در تکانۀ لمس بی ترس فرو بریزد و چشمِ تشنه‌اش را در اشک بشورد   کجاست آن کلمۀ بی‌عذاب کجاست آبِ بی‌حصار   **   تشنگی را بشوییم و بی‌هراس به چهرۀ بی‌پناهِ خود نگاه کنیم   قلعۀ بی‌حصار همه‌جا ست آبِ بی‌عذاب همه‌جا ست         16 آذر 1395 ساقی [شعر]...ادامه مطلب
ما را در سایت ساقی [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6glancesf بازدید : 213 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 16:02